- در چه تاریخی به جبهههای مقاومت اعزام شدید و انگیزهتان جهت حضور چه بود؟
سال 93 که جنگ شروع شده بود خیلی از دوستانم را میدیدم که به عراق میرفتند و برمیگشتند، من هم خیلی دوست داشتم بروم. در ماه محرم میگفتم یا لیتنا کنا معک: ای کاش ما هم روز عاشورا با حضرت بودیم. حالا روزش رسیده که ما لبیک بگوییم.
دوستی داشتم خدا ایشان را خیر دهد مرتب میرفت و میآمد؛ من هم به ایشان اصرار زیادی میکردم که میخواهم بروم عراق. گفت: خوب باشد سعی خودم را میکنم و میگویم اگر خواستند با شما تماس بگیرند. بعد از 20 روز زنگ زدند و گفتد شما را به عنوان مترجم عربی میخواهیم. گفتم باشد مشکلی ندارم.آرام آرام کارها درست شد و به عراق اعزام شدیم و کارمان را شروع کردیم. گفتم میتوانم در کنار کار مترجمی کار نظامی هم انجام دهم و در این زمینه هم شروع به فعالیت کردم.
دوره اول اعزام تمام شد و با توسل به ائمه اطهار علیهالسلام گفتم که ان شاءالله این بارِ اول و آخر نباشد و ادامه داشته باشد. بار اول که رفته بودم فرزندم تازه به دنیا آمده بود.برگشتم فرزندم را دیدم و دوباره به عراق رفتم.
در کل چهار مرحله به عراق رفته بودم. کار عراق داشت تمام میشد که آمدم ایران دیدم بچهها دارند میروند سوریه، من هم هوایی شدم و دوست داشتم بروم خدمت بیبی زینب (س) ولی باید بگویم که همه اینها را مدیون خانوادهام هستم که مرا پشتیبانی میکردند.پس از آن به دنبال یک آشنا یا آدمی میگشتم که مرا به سوریه بفرستد.
درباره این سایت