عسکر یعنی لشکر. آن جا پادگان نظامی خلفای عباسی بود. علت انتقال پادگان نظامی از بغداد به سامرّاء حرکات مغرورانه و مستانه اسب سواران سپاه دولتی و ناراحتی و شکوائیه های مردم بود. هر که را می خواستند زیر نظر بگیرند تا به طور محسوس و غیرمحسوس تحت مراقبت شدید باشد و دیدارها و ارتباطاتش توسط مأموران خشن و سبک سر به طور کامل کنترل گردد، جایش عسکر بود.
خلفای عباسی که در آن سال ها تعادل خود را از دست داده بودند و هر کدام چند صباحی بیشتر بر اریکه قدرت باقی نمی ماندند، از هیچ کس بیم و هراس نداشتند به جز شیعیان راستین و نظام مستحکم امامت و ولایت. آنان از یک سو تحمل وجود و حضور ائمه را نداشتند و از سوی دیگر نمی خواستند به گونه ای رفتار کنند که خشم توده ها را برانگیزند. تجربه نشان داده بود که نه قتل کارساز است و نه زندان و نه تفویض ظاهری خلافت و نه مواصلت و نه تطمیع و تهدید! نیاکان آن ها، همه این راه ها را پیموده بودند. منصور، امام صادق علیه السلام را شهید کرد. هارون امام کاظم علیه السلام را سال ها به زندان انداخت و سرانجام در زندان مسمومش کرد. مأمون ولایت عهدی را به امام رضا علیه السلام تفویض کرد تا اگر کمر به قتلش می بندد، متهم نشود. او دخترش را به عقد امام جواد علیه السلام درآورد تا به مردم وانمود کند که به این خاندان علاقه مند است و حتی ادعای تشیع می کرد. این ت ها بر نفرت توده مردم نسبت به خاندان عباسی و خلافت آن ها و بر عشق و علاقه مردم نسبت به ائمه اطهار (ع) افزود. آخرین ترفند، [این بود که] هر دو امام را تحت مراقبت شدید قرار دادند. دید و بازدیدها و رفت و آمدها نه به طور کلی ممنوع و نه آن گونه که باید و شاید آزاد بود.
ادامه مطلب
درباره این سایت